معنی جلد، قبراق
حل جدول
لغت نامه دهخدا
قبراق. [ق ِ] (ص) چست و چالاک. و چون لفظ عربی و ترکی نیست باید با غین نوشته شود. (فرهنگ نظام).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
تندرست، چالاک، چست، سالم، سرحال، فرز،
(متضاد) بیمار، مریض
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی از پارسی گوبراک چابک (صفت) چابک چشت چالاک.
فارسی به عربی
بسرعه، تغلیف، جلد، حافظه، حجم، ستره، صدفه، غطاء، مجلد
عربی به فارسی
شلا ق زنی , تشکیل تاژک , پوست , پوست خام گاو وگوسفند وغیره , چرم , پنهان کردن , پوشیدن , مخفی نگاه داشتن , پنهان شدن , نهفتن , پوست کندن , سخت شلا ق زدن , بند چرمی , قیش , قیش چرمی , چرمی کردن , چرم گذاشتن به , شلا ق زدن , جلد , با پوست پوشاندن , لخت کردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
پوشینه، پوست، پوشش
معادل ابجد
440